نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





ماییم ونوای بی نوایی.......







[+] نوشته شده توسط بهزاد در 16:56 | نظر بدهید |







دراین دوران نامردی...

 

در این بازاره نامردی به دنبال چه میگردی؟

نمیابی تو هرگز نشان از عشق و جوانمردی

برو بگذر از این بازار.از این مستی و طنازی

اگر چون کوه هم باشی،در این دنیا تو می بازی


[+] نوشته شده توسط بهزاد در 16:14 | نظر بدهید |







تورانمیشناسم؟؟؟؟؟؟؟


آבمـهـآ آنـقـבر زوב عـوضـ مـےشـونـב
آنـقـבر زوב ڪـﮧ تـو فـرصـت نـمـےڪـنــے
بـﮧ سـاعتـتــ نـگــآهــے بيـآنـבآزـے
و ببيـنــے چـטּـב בقـيـقـﮧ بـيـטּ
בوستــےـهــآ تـآ בشمـنــےـهـآ فـآصـلـﮧ افـتــــآבه...!


[+] نوشته شده توسط بهزاد در 15:7 | نظر بدهید |







مرگ

1355172665371 مرگ

 

 

روزی که مرگ من فرا می رسد

 

صدایت را نشنیده شنیدم
 

و فریادت را


لبخندت را ندیده دیدم


و عشقت را


دستانت را لمس نکرده حس کردم

 

و آغوشت را

 

چگونه باور کنم

 

حال که کنارم هستی


به آرامی دستم را می فشاری

 

می دانم این یعنی …


میدانم ما به هم نمی رسیم یعنی چه؟

 

یعنی شروع تنهایی مزمن من

 

یعنی رویاهایی که رنگ کابوس می گیرد

 

می دانم

 

همه چیز را می دانم

 

از سفرت خبر دارم

 

از رفتنت


از تنهایی خود

 

از اشک های فروخورده ام

 

از بی خبری های طولانی

 

از نیلوفرهای نشکفته باغچه ات

 

خبر دارم

 

از قاصدک هایی که همیشه سکوت میکنند

 

آسمانی که هنوز ستاره هایش را نکاشتی

 

و زمینی که اقیانوس اش را نیفراشتی

 

میدانم


درد ترک خوردن را میفهمم

 

درد پایان رسیدن را باور دارم

 

میدانم وقتی از زلال شدن کلبه میسازی

 

از امید شعر میبافی یعنی چه؟

 

تو که چشمهانت هم همیشه باغ بهشت را به تصویر می کشد

 

بی دلیل نیست اگر گام هایت زمین را باور نداشته باشد

 

صدایت را به وضوح از فرسنگ ها دور می شنوم

 

گیرایی خاصی دارد

 

امواج نفس هایت از شبکه های توری پنجره اتاقم

 

چه بی پروا عبور میکند

 

انگار نه انگار

 

که کلبه ویرانه قلبم برای پادشاهی چون تو میزبان کوچکی ست

 

چقدر این کابوس عذابم می دهد

 

کویر قلبم حتی با اقیانوسی که چشمانم از فصالت جاری کرده هم سیراب نمی شود

 

نوشتمت شاید عاشقت کنم

 

که در قصه مان به هم برسیم

 

اما در باغ بهشت را برای همه نمی گشایند

 

نگو شو دیش

 

آغوشت باز شد

 

نه برای من که برای پرواز

 

می خندم


برای لبخندی که ندیده اما شنیدمش

 

موهایم را پریشان می کنم و رخت سپید بر تن می کنم

 

گونه هایم سرخ می شود از حس همیشگی بودنت

 

بی حضورت سما می رقصم

 

سد چشم هایم باز هم می شکند

 

رمقی برایم نمانده حتی برای گفتن سلام

 

سراسیمه  می شوند همه

 

رخت هایشان چون ابرها تیره می شود

 

سیل می آید ریل ها را می برد

 

و مسافران جا مانده از قطار به بدرقه ام می آیند

 

و مادرم

 

تو زیباترین هدیه بودی برای نوجوانیم

 

تو را بسی سپاس که آرامشم شدی


بی تابی نکن ، جان همه ی شب نشینی هایمان


بگذار لحظه ای کوتاه آغوشت را لمس کنم


برای پدرم شربت ببرید امروز جشن سپید پوشی من است

 

او عاشق پای کوبیست

 

برایش میرقصم برای همه ی سالها که گفت و نشنیدم

 

مادرم هم می رسد

 

چه سخت مرا آشفته کرد وقت نبودنش


آمدنش را سپاس


میابم ..

 

تک تک فانوس هایی که در قلبها روشن کرده بودم

 

هنوز هم سوسوئی هست

 

کبه ام روشن می شود


روشن تر از روزهایی که خروس نداشت


و با صدای گوش خراش ساعتم آغاز می شد

 

پرنده می شوم

 

ستاره ها را کنار میزنم

 

ماه را لمس میکنم


تو را هنوز هم فراموش نکرده ام


در قاب ماه تو را می یابم


به تصویرت راضی نمی شوم

 

اوج میگیرم


پله پله تا ملاقات خدا

 

توشه ام کافی نیست .. حیف


می سپارمش بر باد

 

و خدا همین نزدیکیست


آغوشش را می گشاید و من


غرق می شوم در نور


هیچ حرفی نیست

 

سکوت محض است و آرامش ابدی

 

لحظه ای میگذرد

 

چشمهایم را میگشایم

 

همه جا سپید است


مثل باغمان وقتی که تو قصد سفر کردی

 

و من سپید پوشم و جامی در دستم

 

زمین سخت نیست گویا بر بال ابرها نشسته ام

 

ماه در دوردست قلبم را می لرزاند


می توانم تو را بیابم

 

صدای خنده هایت را می شنوم

 

تو باز هم شاهزاده ای و قصرت در بالاترین آسمانهاست


باید به تصویرت در قاب ماه دلخوش باشم

 

و به صدای خنده هایت

 

زمین را می شود دید

 

اندوه …فانوسهایی را که روشن کرده بودم بی رمق کرده

 

من در آرامشم در سپیدی مطلق اما

 

هنوز هم وصالی نیست

 

غم و اندوه توشه ام را ربود


کاش می شد آن روزها قدمی بیشتر بر میداشتم


شاید مرا آسمانی بالاتر میبرد

 

و عطر معشوقم مشامم را نوازش می کرد

 

و به اراده ای … باز هم به آغوش می کشید مرا

 

افسوس…


[+] نوشته شده توسط بهزاد در 16:31 | نظر بدهید |







قلب


 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
قلب

قلب

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…


[+] نوشته شده توسط بهزاد در 19:3 | نظر بدهید |







وصیت نامه

دنبال شعر یا چیزی میگشتم تا به وسیله آن حرف دلم را بزنم.

 

ولی کلماتی نیافتم که بتوانم با آنها احساس قلب خویش را بیان کنم،

پس دست به کار شدم جهت نوشتن این نامه غمناک

آری آن نامه وصیت نامه ام بود!

تقسیم اموالم شروع شد

قلب کوچکم که فقط خدا میداند چیزی در آن نیست را میدهم به کسی که خیلی کینه ای است،قلبم را به او میدهم تا بداند با گذشت کردن و دلی تهی از کینه،زندگی شیرین و لذت بخش تر است .

عقلم:جایی که خیلی ساده و پاکیزه است را به کسی می سپارم که در زندگی تجارب زیادی را کسب کرده،عقلم را میدهم تا بفهمد ساده زیستن بزرگترین نعمت خداست.

اشک چشم هایم هم باشد برای کسی که هیچ احساسی ندارد،چون من گاهی در خلوت خویش و به دور از چشمان دیگران به وسیله آن گونه هایم را شست و شو می دهم.

ولی دست ها،چشم ها ،گوش ها و زبانم را با جسدم دفن کنید چون گناهان زیادی با آنها مرتکب شدم و دوست ندارم به کسی تعلق گیرد.

: ویک آرزو از ته دل

..ای کاش دو بال هم داشتم تا میدادم به کسی که در پی بهره مندی از فرصت های زندگی نیست،تا با انها پرواز کند و به اهدافش برسد

!!ای خدای بزرگ،روحی که در جسدم به امانت گذاشتی تقدیم به تو،فقط زمانی ان را بگیر که بدانی پاک پاکم

.!!!همین و دیگر هیچ


[+] نوشته شده توسط بهزاد در 16:47 | نظر بدهید |







هدیه

 من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر

  من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني، در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه وتنها بشناسد

  من تو را به کسي هديه مي دهم که تمام سخاوت هاي عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي کوچک، برايش يک خاطره باشد

  او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است

،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هدیه مي دهم که قلبش بعد از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم

 تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد

   ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از من براي تو گريسته است؟

 نه... هرگز...هرگز


[+] نوشته شده توسط بهزاد در 16:30 | نظر بدهید |







اززندگی لذت بردن(ویژه دختران)

0 از زندگی لذت ببرین (ویژه دخترا)

چــگونه از زندگـــى لذت ببریـــد…! ویژه بانـــوان

 

.
.
.
.
۱- باید یک جوری خودتان را به یه پسر بچسبانید .سعی کنید طرف اسکل و آکبند باشه …
دختر : ببخشید آقا شما میدونید خیابونه مهر کجاست؟
پسر : نه خانم ببخشید من مال این محل نیستم
دختر : کوچه عشق چی؟ اونم نمیدونید کجاست ؟
پسر: ای بابا میگم من مال این محل نیستم
دختر: میشه با من تا خونمون بیایید … تنهایی میترسم
پسر: خب آژانس بگیرید .جدیدا از این تاکسی ها هست که راننده ی زن داره .
دختر : عجب آدم اسکلی … بیا این شماره ی من … زنگ بزن … منتظرم…بوس …بوس …بای

۲- طرف رو سخت شیفته خودتون کنید
روش های شیفته کردن :
الف – میتونید خودتون رو لوس کنید با کلماتی مثل : میسی به جای مرسی – سیکار کنم به جای چیکار کنم ،خدافش به جای خدافظ
ب- از عزیزم یا مهربونم یا یه همچین چیزایی زیاد استفاده کنید
ج- ماچ – بوس – لب
د- پیشنهاد

.

.

 

۳- بعد از این که دل طرف دستتون اومد از اون سو استفاده کنید … مخصوصا مالی …
دختر : یه گردنبند دیدم خیلی نازه … عاشقش شدم … راستی فردا تولد منه … یه وقت نری اینو بخریا … عزیزم همین عشقت برای کادو کافیه … حتما نری بخریا من راضی نیستم توی خرج بیفتی
(سعی کنید موقعی که قراره کادو بگیرید خودتون رو جذاب تر کنید )

.

.

 

۴- این مرحله آخره و اون موقعیه که باید دوستتون رو عوض کنید
دختر: میدونی چیه عزیزم … تو خیلی مهربونی… زیادی داری به من عادت می کنی… من صلاحت رو میخوام … بیا تمومش کنیم… خدافشNaji So

واصلا هم براتون مهم نباشه سر پسره چی میاد … اصلا به درک که میخواد خودکشی کنه … شما برید دنبال عشق و حال بعدی ..‬


[+] نوشته شده توسط بهزاد در 16:27 | نظر بدهید |







شهادت حسینی

 

شهادت حسینى كشته شدن مردى است كه خود براى كشته شدن خویش قیام كرده است... امام حسین‏علیه السلام از مقوله دیگرى است؛ او نیامده است كه دشمن را با زور شمشیر بشكند و خود پیروز شود، و بعد موفق نشده و یا در یك تصادف یا ترور توسط وحشى، كشته شده باشد. این‏ طور نیست، او در حالى كه مى ‏توانسته است در خانه‏ اش بنشیند و زنده بماند، به پا خاسته و آگاهانه به استقبال مردن شتافته و در آن لحظه، مرگ و نفى خویشتن را انتخاب كرده است... امام حسین علیه السلام یك شهید است كه حتى پیش از كشته شدن خویش به شهادت رسیده است؛ نه در گودى قتلگاه، بلكه در درون خانه خویش، از آن لحظه كه به دعوت ولید - حاكم مدینه - كه از او بیعت مطالبه مى ‏كرد، «نه» گفت، این، «نه» طرد و نفى چیزى بود كه در قبال آن، شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه، حسین شهید است."(2)

سمبل شهادت حسینى در این تعریف، تنها سلاح پیروز است. البته شهادت حسینى شرایط ویژه خود را مى ‏طلبد. وقتى ظلم، انحطاط و انحراف همه گیر مى ‏شود و ارزش‏هاى والاى اسلامى مسخ مى‏ گردد و موعظه‏ ها بر گوش‏هاى سنگین كارگر نمى ‏افتد؛ حسین با همه دانایى به عدم توانایى خود در پیروزى ظاهرى بر دشمن، علناً به پیشواز مرگ مى‏رود و با انتخاب شهادت، بزرگترین كارى را كه مى ‏شد كرد، انجام مى ‏دهد.

ثمره شهادت امام حسین علیه السلام آگاهى و بازگشت مردم به هویّت اصیل اسلامى و زدن داغ رسوایى كُشتن فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بر پیشانى كریه حكومت یزید است.

در شهادت حسینى، وظیفه اولیه اسلامى براى یارى دین خدا، شهادت است؛ در این جا مجاهد فى‏ سبیل ‏الله با شهادت خود، دین خدا را یارى مى ‏كند. شهادت عمار یاسر نیز از این قبیل است؛ لیكن انعكاس شهادت اباعبدالله الحسین ‏علیه السلام به دلایلى گسترده و خارج از ظرف زمان است.

در شهادت حسینى، شهید با خوب مردن پیروز مى ‏شود و در شهادت حمزه ‏اى، با خوب كشتن. در شهادت حسینى، شهید با شكست ظاهرى از دشمن پیروز مى ‏شود و در شهادت حمزه ‏اى، شهید با پیروزى بر دشمن. در شهادت حسینى، وظیفه اولیه شهید، شهادت است و در شهادت حمزه‏اى، وظیفه اولیه شهید، مجاهدت و تلاش براى شكست دشمن است.

دكترعلى‏ شریعتى


[+] نوشته شده توسط بهزاد در 18:22 | نظر بدهید |








تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است

دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنج های عالم را در رگ هایم جاری کرد

دردهایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد

دوری از تــو و حـسرتی عمــیق به قـلبــم آویــخـت و پوسـت تـن کـودک عشـقم را بـا تاولـهای درد ناک

داغ ستم پوشاند

دلتنگی برای کـسی که فرصـت انــدکی بـرای خـواسـتنش بــرای داشـتنـش داشــتم

دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست خــویـــش از کـــسی

کـــــه دوســـــتــــش دارم کــــنـــــده شـــــوم

در آن سوی مرزها دوست داشتن گناه است

حق من نیست

به آتش گناهی که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند


[+] نوشته شده توسط بهزاد در 14:14 | نظر بدهید |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد